مركز توانبخشي و مراقبتي سالمندان مرحمت


دوست عزیز ، جناب آقای موسی مقدم ، دست شما درد نکند . افتتاح مرکز سالمندان و همزمان با آن ايجاد وبلاگ موسسه ، بسيار اميد وار کنند ه است. بيائيد " سر آغاز " او را با هم بخوانيم :...
سرآغاز
مرحمت نامي است كه مركز موجوديت خود را به اين نام مديون است اگر توفيقي هم بدست آورد مرهون شفاعتي خواهد بود كه هم او در نزد فاطمه خواهد كرد.دريغا كه خود نيست تا تبرك از خود ا و طلب كنم.در هر حال اميدوارم اين بار گران را تا سر منزل مقصود به طاقتي كه از ياد او خواهم گرفت بر دوش بگيرم.بعنوان آغاز سخن دوست دارم خاطره اي از او را نقل كنم. ميگفت : مادر بزرگي سيده داشته است كه درست در روز وفات حضرت فاطمه زهرا (س) در گذشته است.اهالي خانه ساعتي پس از مرگ او مشغول مرتب كردن منزل بوده اند تا شرمنده مهمانان نباشند.هم از اينرو كسي را در جريان فوت مادر بزرگ قرار نميدهند تا اينكه در زده مي شود.در را كه باز ميكنند زني ناشناس را مي بينند كه ميگويد شخصي به او گفته است در اين خانه سيده اي در گذشته است و او براي غسل ميت آمده است.همه مات و مبهوت ميمانندكه خبر مرگ مادر بزرگ چگونه به گوش آن زن رسيده است.اين ماجرا را گفتم تا نقبي زده باشم به آخرين سالهاي زندگي و سرانجام مرگ مادرم
بيش از ده سال پيش از مرگ اودچار سكته مغزي شد وزمينگير گرديد چند سالي گذشت تا اوتوانست با كمك عصا راه برود اما تا آخر عمر يك طرف بدنش لمس ماند.سال پيش از مرگش هم مشكل كليوي به درد هاي او اضافه شد ومجبور شد از دياليز استفاده كند.در طول اين سالها بارها تا مرز مرگ پيش ميرفت وهمه براي وداع در كنار او حاضر مي شديم.شب مرگش هم در كنار او بوديم. نصف شب بود كه به دوستم دكتر فرج الهي زنگ زدم تا قبول زحمت كرده بر سر بالين او بيايد او هم آمد ومتذكر شد كه كار زيادي نمشود برايش كرد.پس از رفتن دكتر يادم آمد حدود يك ساعت و نيم است كه وارد روز وفات حضرت فاطمه زهرا شده ايم..يكه خوردم و ماجرا را به برادرم گفتم.باورم شده بود كه روز موعود او هم فرا رسيده است و اينگونه هم شد . تبسمي به خيالي كه گوئي از پنجره وارد شده بود زد. چند نفس خفيف فاصله دار و يك نفس عميق وتمام.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home