چه سخت و چه آسان

این متن و عکس جالب آن را از سایت " شرح " انتخاب کردم. مطمئن هستم بسیاری از مردم با همین دیدگاهی که در یادداشت ایشان آمده است به مقوله معلولیت نگاه میکنند. سهم ما درآگاهسازی جامعه و تغییر نگرش چقدر است....

در فروشگاه یکی از رفقا در خیابان کریم‌خان نشسته بودم و گرم صحبت بودیم که چشمم افتاد به این آقای نابینا که داشت تاکسی می‌گرفت. نمی‌دانم برای کجا اما از دور می‌دیدم که با رد شدن هر اتومبیل و موتوری، با تاخیر، چیزی را صدا می‌زند. بیش‌تر از نیم ساعت گذشت و وقتی دوباره به آن‌ سوی خیابان نگاه کردم، با تعجب دیدم که هنوز ایستاده و هنوز هیچ ماشینی برایش توقف نکرده است. البته یک دلیل عمده همین تاخیرش در صدا زدن بود چون او می‌بایست اول صدای عبور اتومبیل را می‌شنید و بعد صدا می‌کرد.اما این‌ها همه دلیلی نمی‌شد. او مردم را نمی‌دیدی اما مردم که او را می‌دیدند. سی‌ دقیقه در خیابان شلوغی مثل کریم‌خان، یعنی عبور صدها آدم و اتومبیل. این همه عابر و این همه وسیله نقلیه از کنارش رد شده بودند در این نیم ساعت و هیچ کس حتی لحظه‌ای مکث نکرده بود که کمکی به او بکند. به آن طرف خیابان رفتم و متوجه شدم که می‌خواهد به خیابان وصال برود. برایش ماشین گرفتم اما پیش خودم فکر کردم چه‌قدر باید زندگی سخت باشد اگر برای یک تاکسی گرفتن، ساعتی را کنار خیابان بگذرانی، وای به حال باقی امور.این گذشت و وقتی داشتم به خانه می‌آمدم، از حرفم برگشتم. حس کردم آن‌قدر محاسن در ندیدن هست، که می‌ارزد به مشقت تاکسی بگیری یا از دیدن فیلم محروم شوی. به نظرم رسید که وقتی یکی از حواس بلوکه می‌شود، حتما، حتما جا برای بروز یک حس جدید باز خواهد شد. دنیا این‌قدرها که ما می‌اندیشیم، ساده نیست.می خور که ز تو کثرت و قلت ببردو اندیشه هفتاد و دو ملت ببردپرهیز مکن ز کیمیایی که ازویک جرعه خوری هزار علت ببردپی‌نوشت ۱ : عکس از خودم.پی‌نوشت ۲ : شعر از رباعیات عمر خیام.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home