حادثه اى در خيابان آزادى

Shargh Newspaper:

محمود فاضلى : حادثه رانندگى روز چهارشنبه گذشته در خيابان آزادى- جيحون و برخورد يك اتوبوس با دختر معلولى با قدى كوتاه در نهايت موجب مرگ اعظم ظريفى مقدم ۴۲ساله شد. ساعاتى پس از تصادف با انتقال او به بيمارستان امام خمينى و به رغم تلاش تيم پزشكى وى رخت سفر بربست و دوستان نزديكش را در غم و اندوه فرو برد. دخترى كه هرگز طعم پدر و مادر را نچشيد. در طول عمر خود مدتى در"مدتى در مراكز بهزيستى زيست و پس از جدايى از اين مراكز، با پشتكار و جديت در يكى از بانك هاى تهران مشغول به كار شد. اعظم كه هميشه به دليل نامشخص بودن پدر و مادرش كوله بارى از غم و تنهايى را به دوش مى كشيد با كمك چند تن از نزديكانش كه آنها را مادر، خواهران و برادران خود مى دانست و در سه دهه اخير تنها تكيه گاه وى بودند، به دنبال كسب موفقيت هاى بيشتر بود و از هر فرصتى براى دانستن و آموختن بيشتر استفاده مى كرد. هنرمندى كه به رغم وضعيت جسمانى اش آثار هنرى اش زينت بخش خانه هاى دوستانش بود. دخترى كه هرچند محبت والدين را به خود نديده بود اما دوستان نزديكش اين خلاء بزرگ را براى او پر كرده تا او فقدان والدينش را احساس نكند. شوق محبت به ديگران و ذوق محبت ديگران به او از ويژگى هاى زندگى او بود. معلول جسمى كه بعضى از امور جارى زندگى برايش دشوار بود اما هرگز سخن به گلايه نگشود و به ديگران درس زندگى و مقاومت مى داد. وى پس از سال ها اجاره نشينى در جست وجوى سرپناهى جديد بود و در هفته هاى اخير در تكاپوى يافتن خانه جديدى در اين شهر شلوغ. به دليل عدم ديد مناسب راننده و بى دقتى اعظم براى عبور از خيابان و همچنين عدم عبور وى از پل عابر پياده، در مجموع موجب حادثه اى دلخراش شد. عدم امكانات شهرى مناسب جهت تردد معلولان نكته مهمى است كه هنوز توجه كافى از سوى مراكز ذيربط پايتخت به آن نمى شود. او با هزاران اميد و آرزو و اشتياق محل كار خود را ترك مى كند و خود را براى يافتن محل سكونتى جديد آماده مى سازد كه اسير حادثه اى مى شود كه در اين شهر شلوغ همه روزه شاهد آن هستيم. هرچند او در ميان دوستان و ياران خود نيست و در ميان بغض ها و اشك ها در خاك آرميده است اما تلاش و پشتكار وى در رسيدن به كمال مطلوب و مبارزه با پيچ و خم هاى زندگى مثال زدنى است. دخترى بدون حمايت هاى معنوى پدر و مادر و صرفاً با تلاش و پشتكار فراوان در مقابل همه ناملايمات روزگار ايستاد و چراغ زندگى خود را روشن نگاه داشت تا به همه جوانانى كه سرنوشتى به مانند خود او دارند بياموزد كه داشتن پدر و مادر هرچند نعمتى بس بزرگ است اما با فقدان آنها نيز مى توان «زندگى» كرد و به فرداها سلامى دوباره گفت.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home